درباره وبلاگ


سلام دوستان خوبم به وبلاگ مذهبیه خودتون خوش اومدین امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیاد براتون نظر هم یادتون نره ها یا حق برای تعجیل در ظهور صلوات
آخرین مطالب
پيوندها
  • یا زهرا «سلام الله علیها»
  • فندک برقی سیگار لمسی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مذهبی و آدرس yazahrayazahra.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 723
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

مذهبی




من به احترام او برخاستم سلام کردم او لبخندی زد و جواب سلام من را دادبا من با مهربانی بر خورد کرد گفت بنشین که من نه امامم نه پیامبر بلکه حبیب و رفیق تو هستم گفتم چه توفیقی که من با شما رفیق باشم شما چه کسی هستید؟ گفت نامم هادی است یعنی راهنما و دو کنیه دارم ابوالوفا وابو تراب من بودم که جواب اخرین سوال را به دلت انداختم اگر ان جواب را نمیگفتی با گرز ها چنان تو را میزدند که جانت پر از اتش میشد. گفتم از شما به خاطر این کارتان سپاس گذارم واقعا ازاد شده شما هستم ولی به نظر من سئال اخری انها بی فایده بود و فقط بهنه گیری بود چو ن من عقاید اسلامی را به درستی جواب دادم مثلا اگر شخصی اتشی به دست ادم بگذارد و من بگویم دستم سوخت او نباید بگوید چرا میگویی دستم سوخت حال اگر هم کسی جاهلانه بپرسد جوابش این است مگر کوری نمیبی نی اتش روی دستم است؟ گفت نه اینطور نیست تنها مطابق بودن کلام با واقعیت کافی نیست و برای انسان مفید نمیباشد بلکه گفتار انسان باید با عقیده قلبی همراه باشد و چنان گفته شده نگووید ایمان اوردیم در حالی که ایمان به قلب های شما وارد نشده مگر در روز اول در جواب آلست بربکم همه نگفتند بله؟ گفتم به همین طور است. گفت اما در جهان مادی با تکلیف هایی که برایشان معین شده بود امتحان شدند چون اقرار روز اولشان زبانی بود و با عقیده قلبی همراه نبود و از بعضی تکلیف ها سر باز زدند و از ازمایش عیار و خالص بیرون نیامدند حال در منزل اول این جهان هم همه چه مومن چه منافق سوالات را درست جواب میدهند و این پرسش اخر بسیار مهم است اگر عقیده قلبی باشد همان جواب داده میشود و خلاص میشوند ولی اگر نباشد ممکن است جواب ندهندو بگویند مردم چنین میگفتند من نیز گفتم گفتم بله درست است حالا بگو ببینم تو مرا چطوری میشناسی؟ من قبلا تو را ندیده بودم ولی الان دوری تو برایم هلاک کننده است گفت من از اول با تو بودم و با تو مهربا نی داشتم ولی تو مرا ندیدی و حس نکردی چون چشمان تو در دنیایه مادی چنان بینایی نداشت من در واقع همان رشته محبت و ارتباط تو بین امیر المومنین و اهل بیت پیامبر و سوره هدی هستم که به اندازه قابلیت و ظرفیت تو درون تو قرار گرفتم به همین دلیل نامم هدی است و فقط نسبت به تو هادی هستم خداوند است که هادیه همه پرهزکاران است من همان تمسک و وابستگیه تو هستم همان ریسمان نا گسستنی هیچ وقت از تو جدایی ندارم مگر اینکه خودت به خاطر هوس هایت مرا از خودت دور کنی و دیلی کنیه های من نیز همان رفتار تو است سخن را کوتاه کنم من از طرف امیر المومنین به اندازه استعداد های تو در گهواره ات متولد شدم و نبود و سازگاری و ناسازگاری من در دست تو بوده در صورتی که گناه و معصیت کرده ای از تو گریخته ام در صورتی که توبه کرده ای با تو همنشین شده ام به همین دلیل در این جهان از تو جدا نمیشوم مگر مواقعی که گناهی کرده باشی حال من میروم و تو باید استراحت کنی هادی رفت و من به فکر احوال خود و گفته های هادی افتادم دیدم واقعا حالت و رفتار انسان هغا در دنیای مادی خوابی بوده و حالا که بیدار شدیم تعبیر ان خواب است الان دیگر پشیمانی سودی ندارد و در توبه بسته شده است در همین افکار بودم که خوابم برد مدتی گذشت متوجه دونفر یکی زیبا رو و یکی زشت رو در اطراف خود شدم این دو نفر تمام اعضای من را از سر تا پا هر یک را جداگانه بو میکردند و چیز هایی را در طوماری که داشتند مینوشتند به همراهشان جعبه هایی به اندازه ای کوچک و بزرگ بود در انها چیزی میگذاشتند و در بشان را مهر و موم میکردند بعضی از اعضا را ماند چشم و گوش و زبان و قوه خیال را چندین بار بومیکردند چیز هایی مینوشتند و در ان جعبه ها میگذاشتند و من از ترس حرکتی نمیکردم تا متوجه نشوند بیدارم از جدیت ان ها در جست و جو اعضایم متوجه شدم که اعمال خوب و بدم را ثبت میکنند ان شخصی که زیبا رو بود خیر خواه من بود و در ان گفت و گو هایی که با هم داشتند نمیگذاشت که بعضی از کار هایه بدم را ثبت کند ممیگفت توبه کرده یا فلان عمل نیک انجام داده که ان را از بین برده به همین دلیل من او را خیلی دوست داشتم پس از اتمام طومار را لوله کرده به گردنم انداختند و جعبه ها را میا کوله ای گذاشته بر روی سرم نهادند سپس قفسه اهنی اوردند که گویا از هفت جوش بود و به اندازه بدنم بود و مرا در ان گذاشتند.............. نظر نظر نظر بقیشو فردا شب میزارم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, :: 19:26 ::  نويسنده : علیرضا1377