درباره وبلاگ سلام دوستان خوبم به وبلاگ مذهبیه خودتون خوش اومدین امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیاد براتون نظر هم یادتون نره ها یا حق برای تعجیل در ظهور صلوات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
مذهبی مثل اینکه یه چند سالی نبودم ببخشید
کارا هم نیمه تموم موند...
ولی انشاءالله برگشتم دوباره تا با همه دوستان باشم
درسته وبلاگ کوچیکه ولی ادماش همه بزرگن.
به زودی یه چت روم اختصاصی به وبلاگ اضافه میکنم تاهمگی اونجا گفت و گو کنیم
حرف بزنیم و اگه نظری داریم ارائه بدیم.
وفادار تر از خدا سراغ ندارم و به رسم همین وفاداری میسپارمتون به خود خدا...
یا علی «علیه السلام»
شنبه 11 مهر 1394برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : علیرضا1377
این داستان واقعی است....حتما بخوانید
در تاریخ ۲۰ مهرماه سال ۶۵ جوانی به نام امیر ، نامه ای برای مجله ی زن روز می نویسد و داستان عجیب زندگی خود را بازگو می کند:
نامه ی اول:
پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم. پدرو مادرم هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را خارج از منزل سپری می کنند. انقدر مشغله ی کاری شان زیاد است که اصلا از خودشان نمی پرسند تنها فرزندشان ( من ) کجا هستم ؟ چکار می کنم ؟ با چه کسی رفت و امد دارم؟... تنها کاری که آنها برایم کردند این بود که برای رفع مشکل تنهایی ام در خانه ، دختر خاله ام ( که همسن خودم می باشد ) را به سرپرستی پذیرفتند ، تا تنهایی ام را پر کند. غافل از اینکه این آغاز مشکلات من بود. یکسال است که دختر خاله ام به خانه ی ما آمده و مدام با پوشیدن لباسهای نیمه برهنه و آرایش های هوس برانگیز و ترفندهای شیطانی ، از من تقاضای همبستر شدن با خود را می کند. اما به لطف خدا من تا به حال اسیر این هوسبازیهایش نشده ام و بر خلاف پدر و مادرم که می دانم مثل دختر خاله ام اهل هوسبازی هستند ، دامن خود را به گناه آلوده نکرده ام.
شما را به خدا کمکم کنید. چطور می توانم جواب حرفهای چرب و نرم دختر خاله ام را بدم؟ بارها او را نصیحت کرده ام ، اما گوشش بدهکار نیست. می دانم که اگر موضوع را با پدر و مادرم مطرح کنم ، انها نیز از دختر خاله ام حمایت می کنند. می دانم که زیبایی ام باعث می شود که دختر خاله ام هوس بیشتری به من پیدا کند. اگر موهای طلایی و چهره ی زیبا نداشتم شاید اینطور نمیشد.من نمی خواهم تسلیم شوم ، نمی خواهم گناه کنم. ای کاش زیبا نبودم ، ای کاش در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و چهره ی زشتی داشتم تا چنین اتفاقی برایم نمی افتاد. کمکم کنید که او را هدایت کنم ، کمکم کنید به گناه نیفتم ...
با تشکر ، برادرتان امیر ۲۰ مهرماه ۱۳۶۵ ساعت ۱۷:۳۰
نامه ی دوم:
امیر در تاریخ ۱ دی ماه ۱۳۶۵ نامه ی دوم خود را به مجله ی زن روز ارسال می کند :
مسئولین مجله زن روز ، سلام! مدتهاست که منتظر جواب شما هستم ، اما هنوز نامه ای از شما دریافت نکرده ام. قضیه ی جالبی برایم اتفاق افتاده که خدمتتان بازگو می کنم:
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه نوشتم و در مورد هوسبازی های دختر خاله ام توضیح دادم ، شبی در خواب مردی سبز پوش را دیدم که به من گفت: امین جان! وقت ان رسیده که به دانشگاه اصلی بروی ، وقت را تلف نکن... تعبیر خواب را از روحانی مسجدمان پرسیدم و گفتند: دانشگاه اصلی همان جبهه است. الان که دارم این نامه را برایتان می نویسم عازم جبهه هستم. شاید لایق شهادت گردم و تا آمدن جوابتان به سوی معبودم پر کشیده باشم ، برای همین آدرس مدیر دبیرستانمان را میدهم که اگر جواب نامه ام را فرستادید و من در این دنیا نبودم ، به شما خبر شهادتم را بدهد. اگر هم که زنده بودم ، خودم جواب خواهم داد...
خداحافظ و التماس دعا!
برادرتان امیر ۱ دی ماه ۱۳۶۵
امیر چهار روز بعد از نوشتن نامه ی دوم ، در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید...
... نمی دونم چی بگم
فقط میگم خدایا! تو رو قرآنت من رو مث امیر آزمایش نکن
خدایا! اگه قراره مث امیر آزمایش بشم ، تو رو قرآنت بهم معرفت یوسف پیامبر ع رو بده ، همونطور که به امیر دادی
خدایا امیر توی کنکور دنیا قبول شد و رفت دانشگاه ، به مدرک شهادت هم رسید ، به ما جوونای امروزی هم مدرک عاقبت به خیری بده
بسه دیگه ! به خودت قسم از گناه خسته شدیم.
دلمون میخاد در کنار تو به آرامش برسیم ، پس نذار توی دامن شیطان بمونیم...
خدایا دلمون میخاد مث امین بفهمیم لذت گناه پوچ و زود گذره
دلمون میخاد بفهمیم آرامش توی گناه نکردنه
خدایا! امیر برا اینکه گناه نکنه آرزو میکرد زیبایی و ثروت نداشته باشه
اما بعضی از ما دخترو پسرای امروزی به هر دری می زنیم که خودمون رو جلو جنس مخالف زیبا جلوه بدیم
هر کاری می کنیم که دل طرف مقابلمون رو بلرزونیم
غافل از اینکه اگه دل یه جوون به خاطر رفتار ما بلرزه و به گناه بیفته ، اشک امام زمان عج جاری میشه
خدایا! چرا من اینا رو نمی فهمم؟ دستمون رو بگیر خدا
تو رو به خوبانت بهمون لیاقت امین شدن رو عطا کن.
شنبه 5 مرداد 1392برچسب:, :: 17:28 :: نويسنده : علیرضا1377
این داستان واقعی است....حتما بخوانید
در تاریخ ۲۰ مهرماه سال ۶۵ جوانی به نام امیر ، نامه ای برای مجله ی زن روز می نویسد و داستان عجیب زندگی خود را بازگو می کند:
نامه ی اول:
پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم. پدرو مادرم هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را خارج از منزل سپری می کنند. انقدر مشغله ی کاری شان زیاد است که اصلا از خودشان نمی پرسند تنها فرزندشان ( من ) کجا هستم ؟ چکار می کنم ؟ با چه کسی رفت و امد دارم؟... تنها کاری که آنها برایم کردند این بود که برای رفع مشکل تنهایی ام در خانه ، دختر خاله ام ( که همسن خودم می باشد ) را به سرپرستی پذیرفتند ، تا تنهایی ام را پر کند. غافل از اینکه این آغاز مشکلات من بود. یکسال است که دختر خاله ام به خانه ی ما آمده و مدام با پوشیدن لباسهای نیمه برهنه و آرایش های هوس برانگیز و ترفندهای شیطانی ، از من تقاضای همبستر شدن با خود را می کند. اما به لطف خدا من تا به حال اسیر این هوسبازیهایش نشده ام و بر خلاف پدر و مادرم که می دانم مثل دختر خاله ام اهل هوسبازی هستند ، دامن خود را به گناه آلوده نکرده ام.
شما را به خدا کمکم کنید. چطور می توانم جواب حرفهای چرب و نرم دختر خاله ام را بدم؟ بارها او را نصیحت کرده ام ، اما گوشش بدهکار نیست. می دانم که اگر موضوع را با پدر و مادرم مطرح کنم ، انها نیز از دختر خاله ام حمایت می کنند. می دانم که زیبایی ام باعث می شود که دختر خاله ام هوس بیشتری به من پیدا کند. اگر موهای طلایی و چهره ی زیبا نداشتم شاید اینطور نمیشد.من نمی خواهم تسلیم شوم ، نمی خواهم گناه کنم. ای کاش زیبا نبودم ، ای کاش در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و چهره ی زشتی داشتم تا چنین اتفاقی برایم نمی افتاد. کمکم کنید که او را هدایت کنم ، کمکم کنید به گناه نیفتم ...
با تشکر ، برادرتان امیر ۲۰ مهرماه ۱۳۶۵ ساعت ۱۷:۳۰
نامه ی دوم:
امیر در تاریخ ۱ دی ماه ۱۳۶۵ نامه ی دوم خود را به مجله ی زن روز ارسال می کند :
مسئولین مجله زن روز ، سلام! مدتهاست که منتظر جواب شما هستم ، اما هنوز نامه ای از شما دریافت نکرده ام. قضیه ی جالبی برایم اتفاق افتاده که خدمتتان بازگو می کنم:
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه نوشتم و در مورد هوسبازی های دختر خاله ام توضیح دادم ، شبی در خواب مردی سبز پوش را دیدم که به من گفت: امین جان! وقت ان رسیده که به دانشگاه اصلی بروی ، وقت را تلف نکن... تعبیر خواب را از روحانی مسجدمان پرسیدم و گفتند: دانشگاه اصلی همان جبهه است. الان که دارم این نامه را برایتان می نویسم عازم جبهه هستم. شاید لایق شهادت گردم و تا آمدن جوابتان به سوی معبودم پر کشیده باشم ، برای همین آدرس مدیر دبیرستانمان را میدهم که اگر جواب نامه ام را فرستادید و من در این دنیا نبودم ، به شما خبر شهادتم را بدهد. اگر هم که زنده بودم ، خودم جواب خواهم داد...
خداحافظ و التماس دعا!
برادرتان امیر ۱ دی ماه ۱۳۶۵
امیر چهار روز بعد از نوشتن نامه ی دوم ، در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید...
... نمی دونم چی بگم
فقط میگم خدایا! تو رو قرآنت من رو مث امیر آزمایش نکن
خدایا! اگه قراره مث امیر آزمایش بشم ، تو رو قرآنت بهم معرفت یوسف پیامبر ع رو بده ، همونطور که به امیر دادی
خدایا امیر توی کنکور دنیا قبول شد و رفت دانشگاه ، به مدرک شهادت هم رسید ، به ما جوونای امروزی هم مدرک عاقبت به خیری بده
بسه دیگه ! به خودت قسم از گناه خسته شدیم.
دلمون میخاد در کنار تو به آرامش برسیم ، پس نذار توی دامن شیطان بمونیم...
خدایا دلمون میخاد مث امین بفهمیم لذت گناه پوچ و زود گذره
دلمون میخاد بفهمیم آرامش توی گناه نکردنه
خدایا! امیر برا اینکه گناه نکنه آرزو میکرد زیبایی و ثروت نداشته باشه
اما بعضی از ما دخترو پسرای امروزی به هر دری می زنیم که خودمون رو جلو جنس مخالف زیبا جلوه بدیم
هر کاری می کنیم که دل طرف مقابلمون رو بلرزونیم
غافل از اینکه اگه دل یه جوون به خاطر رفتار ما بلرزه و به گناه بیفته ، اشک امام زمان عج جاری میشه
خدایا! چرا من اینا رو نمی فهمم؟ دستمون رو بگیر خدا
تو رو به خوبانت بهمون لیاقت امین شدن رو عطا کن...
شنبه 5 مرداد 1392برچسب:, :: 17:25 :: نويسنده : علیرضا1377
..................
هادی گفت این کوله پشتیه توست باز کن ببینم چه در ان داری؟
کوله را باز کردم و همه جعبه هاد در بسته را دیدم روی بعضی از انها
نوشته بود
توشه فلان منزل و روی بعضی نوشته بود خطرات فلان منزل و همچنین تعدادی پاکت در کوله بود که متعلق به بعضی منازل بود و میبایست
در همان منزل باز شود تعا معلوم شود چیست.
پرسیدم این جعبه ها چیست
گفت اینها ساعت های شب و روز عمر تو هست
که در ان اعمال خوب و بد از تو سر زده
پس از گذشت وقت بر تو دهانش مثل صدف بسته شده
و عمل را مانند دانه ای در خود نگه داشته حال به صورت این جعبه های در بسته در امده.
گفتم این چیزی که به گردنم انداختند چیست؟ گفت نامه اعمال توست
در اخر کار و روز حساب باید دخل وخرجت معلوم شود و در این عالم بدان نیازی نداری.
هادی گفت توشه سفرت کم است باید چند جمعه ای در اینجا بمانی تا چیزی از طرف
دوستانت برایت برسد.
من هم باید بروم تا از سلطان دین و دنیا حضرت امیر المومنین
برایت تزکره و جواز عبور بگیرم
اگر بین هفته خبری نشد و چیزی نرسید شب جمعه به نزد خانواده ات برو شاید به طلب رحمت و مغفرت یادی از تو بکنند
هادی رفت و من به انتظار نشستم جایم خوب بود حجره ای بود که در ان فرش های الوانی پهن کرده بودند.
جمعه شد و خبری نشد به گفته هادی عمل کردم و به صورت پرنده ای بر روی یکی از شاخه های درخت در خانه ام نشستم
خانواده اشنایان و قوم و خویشان دور هم جمع شده بوده غذا پخته و به قول خودشان برایم خیرات کرده بودند
روضه خوانی و فاتحه خوانی داشتند
فهمیدم کار شان برایم مفید نیست چون نیت کارشان ابرو مندی خودشان بوده است
حتی یک فقیر گرسنه هم به مجلس خود دعوت نهکرده بودند.
میهمان ها هم قصدشان از حضور در مجلس فقط خوردن غذا و کار های شخصی بود
نه فاتحه ای برایم میخواندند نه گریه ای برای حسین بن علی ع میکردند
خانواده هم نیز اگر اندوه گین بودند و گریه ای داشتند فقط بای خودشان بود
بعد از این چه کسی مخارجشان را تامین میکند و بی سر پرست شدند
با دیدن این اوضاع با یاس و نا امیدی به حجره خود برگشتم دیگر نزدیک بود خانواده ام را نفرین کنم
ولی گفتم همین یک قوز برایشان کافیست تا اینکه دیگر قوز بالا قوز شوند.
داخل شدم دیدم هادی امده است
یک ظرف پر از سیب وسط حجره است گفتم این سیب ها از کجا امده اند؟
گفت از افراد بیرون کسی از اینجا عبور میکرد امد و فاتحه ای بر سر قبرت خواند و این خواصیت نقدی ان است خدا رحمتش کند که اینها را به موقع رساند
هادی مشغول تزیین حجره شد و خیلی با دقت کار میکرد گفتم خبری است؟
گفت شنیده ام………………………….و نظر
شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : علیرضا1377
..................
هادی گفت این کوله پشتیه توست باز کن ببینم چه در ان داری؟
کوله را باز کردم و همه جعبه هاد در بسته را دیدم روی بعضی از انها
نوشته بود
توشه فلان منزل و روی بعضی نوشته بود خطرات فلان منزل و همچنین تعدادی پاکت در کوله بود که متعلق به بعضی منازل بود و میبایست
در همان منزل باز شود تعا معلوم شود چیست.
پرسیدم این جعبه ها چیست
گفت اینها ساعت های شب و روز عمر تو هست
که در ان اعمال خوب و بد از تو سر زده
پس از گذشت وقت بر تو دهانش مثل صدف بسته شده
و عمل را مانند دانه ای در خود نگه داشته حال به صورت این جعبه های در بسته در امده.
گفتم این چیزی که به گردنم انداختند چیست؟ گفت نامه اعمال توست
در اخر کار و روز حساب باید دخل وخرجت معلوم شود و در این عالم بدان نیازی نداری.
هادی گفت توشه سفرت کم است باید چند جمعه ای در اینجا بمانی تا چیزی از طرف
دوستانت برایت برسد.
من هم باید بروم تا از سلطان دین و دنیا حضرت امیر المومنین
برایت تزکره و جواز عبور بگیرم
اگر بین هفته خبری نشد و چیزی نرسید شب جمعه به نزد خانواده ات برو شاید به طلب رحمت و مغفرت یادی از تو بکنند
هادی رفت و من به انتظار نشستم جایم خوب بود حجره ای بود که در ان فرش های الوانی پهن کرده بودند.
جمعه شد و خبری نشد به گفته هادی عمل کردم و به صورت پرنده ای بر روی یکی از شاخه های درخت در خانه ام نشستم
خانواده اشنایان و قوم و خویشان دور هم جمع شده بوده غذا پخته و به قول خودشان برایم خیرات کرده بودند
روضه خوانی و فاتحه خوانی داشتند
فهمیدم کار شان برایم مفید نیست چون نیت کارشان ابرو مندی خودشان بوده است
حتی یک فقیر گرسنه هم به مجلس خود دعوت نهکرده بودند.
میهمان ها هم قصدشان از حضور در مجلس فقط خوردن غذا و کار های شخصی بود
نه فاتحه ای برایم میخواندند نه گریه ای برای حسین بن علی ع میکردند
خانواده هم نیز اگر اندوه گین بودند و گریه ای داشتند فقط بای خودشان بود
بعد از این چه کسی مخارجشان را تامین میکند و بی سر پرست شدند
با دیدن این اوضاع با یاس و نا امیدی به حجره خود برگشتم دیگر نزدیک بود خانواده ام را نفرین کنم
ولی گفتم همین یک قوز برایشان کافیست تا اینکه دیگر قوز بالا قوز شوند.
داخل شدم دیدم هادی امده است
یک ظرف پر از سیب وسط حجره است گفتم این سیب ها از کجا امده اند؟
گفت از افراد بیرون کسی از اینجا عبور میکرد امد و فاتحه ای بر سر قبرت خواند و این خواصیت نقدی ان است خدا رحمتش کند که اینها را به موقع رساند
هادی مشغول تزیین حجره شد و خیلی با دقت کار میکرد گفتم خبری است؟
گفت شنیده ام………………………….و نظر
شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : علیرضا1377
جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : علیرضا1377
. شيطان در عيد غدير فرياد كشيد .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از جاهايى كه شيطان فرياد كشيد، فرزندان خود را جمع كرد و درد دل خود را براى آنان باز گفت و راه چاره اى خواست ، روز عيد غدير بود. آن گاه كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم على بن ابى طالب را خليفه بعد از خود خواند.
جابر از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در عيد غدير خم دست على را گرفت ، بلند كرد و به مردم معرفى نمود و جانشين بعد از خود قرارش داد. شيطان در ميان لشكريان خود نعره اى كشيد كه تمام لشكريان و اولاد او در هر كجا بودند اطراف او فرود آمدند و گفتند: اى مولاى ما! چه مصيبتى به تو رسيده اين قدر ناراحتى ؟ ما تا به حال فريادى از اين وحشتناك تر از تو نشنيده بوديم !
شيطان به آنها گفت : اين پيغمبر امروز كارى را انجام داد كه اگر به آخر رسد و عملى شود كسى تا روز قيامت ، خدا را معصيت و نافرمانى نمى كند - همه به سوى دين و تقوا و - خداشناسى ، ولايت و امامت پيش مى روند، از راه رستگارى قدم فراتر نمى گذارند - گفتند: اى بزرگ ما! ناراحتى به خود راه مده ، ماءيوس مباش ، تو كسى هستى كه آدم را از بهشت بيرون كردى ، او را بدبخت نمودى ، براى اين امر مهم هم ، در آينده فكرى خواهى كرد - در همين موقع منافقين كه در جمعيت بودند، گفتند: اين مرد از روى هوا و هوس حرف مى زند، نه اين كه دستور خداوند باشد!
آن دو نفر (ابوبكر و عمر) به هم گفتند: او (حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم ) ديوانه شده كه چنين كارى را انجام داد. آيا نمى بينيد چگونه چشمان او در كاسه سرش دور مى زند مى چرخد. سپس شيطان رو به طرف داران خود كرد و گفت : آيا مى دانيد من در گذشته با آدم در آويختم و او را از بهشت بيرون كردم ؟ آنها گفتند: چرا؟
شيطان گفت : آدم عهدى با خدا بسته بود فراموش كرد و نقض نمود، ولى به خدا كافر نشد و او را پرستش مى كرد. اين قوم و جمعيت (از جمله ابوبكر و عمر) عهدى كه با خدا بسته بودند شكستند و به خدا و رسولش كافر شدند.
پس از آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم رحلت نمود، مردم در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند و حق را از على گرفتند، ابوبكر را روى كار آوردند. شيطان تاجى بر سر گذاشت ، لباس كبر و بزرگى پوشيد، منبرى اختيار كرد و بالاى آن رفت و جميع لشكريان خود را از سواره نظام و پياده دور خود جمع كرد. به آنها گفت : شادى كنيد، مجلس ساز و آواز برپا سازيد، خوشحالى نماييد - چون با اين كلماتى كه منافقين مى گويند و به آن حضرت توهين مى كنند - ديگر كسى خدا را اطاعت و عبادت نمى كند. تا وقتى امام آنها ((امام زمان )) بيايد و مردم را به راه مستقيم برگرداند.
جابر مى گويد: بعد، امام باقر عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمودند:
و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين
((شيطان ظن و گمان باطل خود را به عنوان صدق و حقيقت در نظر مردم جلوه داد مردم او را اطاعت نمودند، مگر عده اى از مؤمنان كه او را اطاعت نكردند)).(541)
تاويل آيه چنين است : وقتى منافقان در غدير خم گفته بودند: آن حضرت از روى هوى حرف مى زند، ابليس گمان كرده بود كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مردم امامت را رها خواهند كرد. ظن ابليس به حقيت تبديل شد و همه امامت را رها كردند مرگ چند نفرى .(542)
جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 22:26 :: نويسنده : علیرضا1377
:. حربه شيطان به خودش برگشت .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى انجام كارى ، يكى از غلامان خود را صدا زد. شيطان او را وسوسه كرد كه جواب آن حضرت را ندهد. چندين بار او را صدا كرد، جواب نيامد! حضرت به جست و جو پرداخت . ديد آن غلام پشت ديوارى دراز كشيده و مشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام ! مگر صداى مرا نمى شنيدى كه جواب نمى دادى ؟ غلام عرض كرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى ؟ عرض كرد: يا على ! مى خواستم تو را به غضب آورم ؟!
حضرت على فرمود: من هم كسى را كه به تو دستور داد مرا به غضب آورى ، به خشم مى آورم . من شيطانى را كه به نام ((ابيض )) است و تو را وسوسه كرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات كنم به غضب مى آورم .
سپس فرمود: ((انت حر لوحه الله )) من تو را آزاد كردم ، تو را براى رضايت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم .(548)
شيطان نه اين كه نتوانست آن حضرت را به غضب آورد بلكه ايشان شيطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد.
جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : علیرضا1377
:. شيطان اولين كسى كه بيعت مى كند .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سلمان مى گويد: وقتى پيغمبر اسلام رحلت فرمود، على در خانه مشغول غسل دادن آن حضرت بود. من گاهى به او كمك مى كردم ، گاهى به مسجد مى آمدم و از مردم خبر مى گرفتم . وقتى از مسجد به خانه برگشتم ، على پرسيد: اى سلمان ! چه خبر دارى ؟ عرض كردم : خبر تازه اين كه ابوبكر بر منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشسته ، مردم نه با يك دست بلكه با دو دست با او بيعت مى كنند.
ادامه مطلب ... جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : علیرضا1377
....... تا چشم باز کردم سر خود را بر روی زانویه جوانی بسیار زیبا دیدم که منتظر به هوش امدن من بود
ادامه مطلب ... جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : علیرضا1377
![]() ![]() |